مفتون آداب و آئین پهلوانی را در کنارعلم و فضل و شعر آموخت و با دیگر پهلوانان و نامداران زورخانه همانند پهلوان علی میرزا و پهلوان احمد کوهکن پیش کسوتان آنزمان زورخانه های همدان مانوس و مشهور بود عشق و علاقه مفتون به ورزش باستانی و کشتی پهلوانی آنچنان بود که در جوار خانه خود و همسایگی آرامگاه بوعلی سینا زوخانه ای احداث نمود که سالیان دراز هم خود در آن ورزش می کرد و هم ورزشکاران و نوچه ها و نوخاسته را تربیت می نمود از آنجا که پهلوانان و نامداران گود زورخانه همواره در جامعه محبوبیت داشته اند و مشروعیت مردم دارا بوده اند انجمن ادبی همدان که در جوار آرامگاه بوعلی یا مرقد بابا طاهر تشکیل می شد شاعر و پهلوان آزاده را پذیرا شد .
به گواهی تاریخ غرب ایران ، جایگاه خیزش دلاوران و پایگاه رستاخیز مردان تاریخی بسیار بوده است این خطه بزرگ شامل کردستان، کرمانشاه ، همدان ، لرستان از قدیم الایام مرکز گردهمائی و پرورش علما، فضلا، ادبا ، شعرا و پهلوانان نامدار بود . که هر یک در ایران و جهان منزلتی خاص و مرتبتی والا دارا هستند در این میان همدان به سبب مرکزیت تاریخی و قدمت آن فی الواقع شهر علم و ادب و تقوی می باشد و از جمله علماء و ادبا و شعرا آن سامان حکیم، شاعر، طبیب و فیلسوف آن سامان بزرگ بوعلی سینا و مرقد شاعر شوریده حال و عارف نیکو خصال بابا طاهر همدانی است که مورد علاقه و احترام خاص پهلوان نیز بوده است.
به حکایت بستان السیاحه و دریای کبیری موطن اصلی پدر حافظ نیز تویسر کان همدان است« خواجه حافظ هو شمس الدین محمد قدس اله سره پدر آنجناب از اهل تویسرکان همدان بود به شیراز آمده متوطن گردید».
استاد سعید نفیسی در مقدمه دیوان مفتون همدانی در توصیف وی و شهر همدان چنین می نویسند« همدن مانند شیراز از این نیک بختی برخوردار است که شعرا و گویندگان معنی آفرین در آن جایگزین شده اند علاوه بر شاعر بلند اوازه غبار همدانی من این نیک بختی را داشته ام که با چند تن از این برزگان آشنا بوده ام غمام، آزاد ، موسی نثری ، و مفتون کبریائی همدانی که میتوان او را از سخنوران زبردست و چیره گفتار این روزگار دانست ، من دیوان مفتون را پیش از انتشار خوانده ام و در هر صحیفه آفرین بسیار گفته ام یقین دارم که گوهریان سخن شناس چون من کام جان از آن شیرین خواهند کرد . این خلاصه اظهار نظر استاد نفیسی است »
به نوشته مورخان و ادیبان پدر مفتون سید آقا کبریائی (سید شمس الدین) ملقب به شمس العرفا از پیروان و عاشقان حضرت خاتم الانبیاء (ص) و سید الاوصیا علی مرتضی (ع) در خرم آباد لرستان مفتون است میرآقا (مفتون کبریائی همدانی) فرزند شمس العرفا در همدان دیده به جهان گشود و به جهت شخصیت عارفانه پدر به علم و عرفان و سپس شعر و پهلوانی روی آورد. تحصیلات خود را در مدرسه زنگنه همدان آغاز و هیئت و نجوم را در محضر منجم مشهور حاج عبدالحسین بالا کوچه ای و تاریخ و ادبیات و شعر را نزد شاعر توانما مظهر همدانی آموخت ابتدا نام شضعری خود را کبریائی ، سپس به مفتون تخلص می نمود چونان پدر بزرگوار و عارف خود همواره به مولا و مقتدای خویش عشق می ورزید.
به دو عالم نبود عقده گشائی مفتون
جز علی ابن ابیطالب و فرزندانش
مفتون آداب و آئین پهلوانی را در کنارعلم و فضل و شعر آموخت و با دیگر پهلوانان و نامداران زورخانه همانند پهلوان علی میرزا و پهلوان احمد کوهکن پیش کسوتان آنزمان زورخانه های همدان مانوس و مشهور بود عشق و علاقه مفتون به ورزش باستانی و کشتی پهلوانی آنچنان بود که در جوار خانه خود و همسایگی آرامگاه بوعلی سینا زوخانه ای احداث نمود که سالیان دراز هم خود در آن ورزش می کرد و هم ورزشکاران و نوچه ها و نوخاسته را تربیت می نمود از آنجا که پهلوانان و نامداران گود زورخانه همواره در جامعه محبوبیت داشته اند و مشروعیت مردم دارا بوده اند انجمن ادبی همدان که در جوار آرامگاه بوعلی یا مرقد بابا طاهر تشکیل می شد شاعر و پهلوان آزاده را پذیرا شد . مفتون در آغاز جنگ جهانی دوم باتهام همکاری با آلمانها مدتی از همدان تبعید شد .پهلوان مفتون از آزادیخواهان زمان خویش است و در اثر این روحیه آزادیخواهانه و شهرت و مقبولیت اجتماعی مفتون که راه و رسم همه پهلوانان پیشین بوده است مدتی به ریاست اتحادیه اصناف که یکی از تشکیلات مهم سیاسی آنزمانهاست انتخاب گردید و در این سمت برای احقاق حق مردم و بویژه طبقات محروم رنج بسیار کشید و کوشش بی پایان داشت محبوبیت پهلوان بقدری بود که از طرف مردم و با رای واقعی مردم زمانی چند به عضویت انجمن شهر انتخاب گردید خوشنامی و عدالتخواهی مفتون و پهلوانی و زور و شعر و دانش وی در خدمت مردم بود. این چنین است آئین پهلوانی و کردار پهلوانان و نامداران زورخانه ها و تجسم شخصیت های مردمی و زندگانی پر از تقوی و پرهیزکاری و رفتار پر جاذبه و صادقانه آنان که مکوجب شهرت درستکاری خود و دیگر نامداران زورخانه ها بوده اند ، بنابراین زورخانه جایگاه علم و تقوی و فضیلت و ادب و شعر و شور و مبارزه و حماسه است و برای ناپاکان و نابخردان و نااهلان در این مکان مقدس جائی نیست و بایستی یا خود بیرون شوند یا بیرونشان سازند.
پهلوان مفتون از عاشقان مولای متقیان و از ارادتمندان ادبا و شعرای زمان خود و همدان بوده است مورخان نوشته اند که اغلب شبهای جمعه تا پاسی از شب در مقبره پیر سوخته دل و شاعر آزاده و قلندر دلداده به عشق و عرفان یعنی بابطاهر عریان که از بزرگترین ترانه سریان ایران است بسر میبرده و در توصیف حال خود و ارادت به باباطاهر نوشته است.
باده حب علی در ساغــر مینـــای ماست
بقعه بابا قلنـــدر منزل و مـــاوای مـــاست.
در جوار تربت بابا مـــقام ماســت چون
ما چو طفلانیــم و ایــنجا خانه بابای ماست
این مکان لامکان سیری که ما بگزیده ایم
منزل ما ، محفل ما ، باغ ما ، صحرای ماست
مفتون آغاز نوجوانی ونوپهلوانی خود را و تعلیم ورزش باستانی را در زورخانه کولانج نزد پهلوانان و نامداران زورخانه های آنزمان آموخت و در ایام پهلوانی و کسوت در زورخانه خود بورزش می پرداخت و آداب و آئین پهلوانی و راه و رسم دلاوری و فنون و رموز کشتی را تعلیم می داد. به انگیزه اعتقاد و عشق خود به مولای متقیان در اکثر اشعار و بویژه اشعار حماسی و پهلوانی خود کلام خویش را با نام مولای مقتدای خود علی (ع) آغازذ می کرد و با اسم و نام این امام بزرگوار پایان می بخشد از این شاعر بزرگ دو کتاب گرانبها یکی دیوان اشععار و دیگری مثنوی انسان کامل به یادگار بای است که موجب سربلندی و سرافرازی همه پهلوانان و دلاوران زورخانه و مباهات همشهریان و هموطنان این شاعر و پهلوان نامدار است یادش گرامی و روانش شاد.اکنون باز می گردیم به سالهای دور و از لای بلای خاطرات کور غبار گرفته روزگاران رفته و ایام بگذشته خاطرات را زنده می کنیم تا پهلوان را بهتر بشناسیم و با فرهنگ زورخانه بیشتر آشنا شویم .....
صدای ضرب و زنگ مرشد سید احمد کوهکن از پهلوانان و مرشدان معروف همدان در زمستانی سرد و یخ زده زیر سقف و گنبد زورخانه کولانج از زورخانه های قدیمی همدان گوش فلک را کر می کند. دلاوران گود یک به یک با آداب و آیین پهلوانی و زورخانه وارد گود می شوند و هر یک در جای خود می ایستند و مرشد آداب و آئن هر یک را فراخور منزلت و مرتبت ورزش و پهلوانی بجای می آورد عطر و دود اسپند که از منقل آتش مرشد سید احمد کوهکن در جلو مردم فضای گود زورخانه را معطر ساخته است . سید میرآقا کبریائی متخلص به مفتون وارد می شود ، زنگ مرشد وصلوات حاضران او را خوشامد می گویند.
پهلوان علی میرزای همدانی پیش کسوت سرشناس و دلاور بزرگ با ان بر و بازوهای ستبر و یال و کوپال پهلوانی میاندار امشب زورخانه است ورزش هنوز آغاز نشد ، نوچه ها و نوخاسته ها هر یک در جای خود ایستاده اند مرشد با اشعاری زیبا و حماسی قطعاتی از رزم رستم و اسفندار و شاهنامه حکیم طوس را می خواند پهلوان علی میرزا از پهلوان مفتون تقاضا می کند که چکامه زیبای خود را بخوانند که ما بجهت جلوگیری از اطاله کلام قسمت هائی از این چکامه زیبا را که در آن علاوه بر توصیف آداب زورخانه و توجه خاص مولای متقیان بزرگ پهلوان جهان ورزش باستانی به فنون کشتی پهلوانی و بدل کاریهای آن با ظرافت شاعرانه و با فنون آن پهلوانان و کشتی گیران را بکار آید و فلسفه و فرهنگ زورخانه را آْنچنان که باید باشد دریابند پهلوان مفتون با رخصت از مرشد و پیش کسوتان با صدای بم و گرفته اما پر طنین و پهلوانی چنین می خوانند ...
ایدل ز ورزشی که بود رست باستــان سر وامزن که باب دل و جان ماسـت آن
روراست گویمت طلبی گر ره صـــلاح ایــــن راه را بـــرو که بود را راستــان
بشنو ز من که ورزش پـر ارزش قدیـم خود دفع لرزش است که آرم به داستـان
کاری که پوریـــای ولی پیـــر آن بود ایــن شعر را بخوان و بنه سر به آستان
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
اول به زورخانه چو رفتی زمین ببــوس آری زمین بنام جهــان آفــرین ببـــوس
از پهلوان و مرشد و از پیش کسوتـــان سر نه بر آستــان و پس آستـان ببــوس
خواهی که نور چشم شوی پیش این آن پیشــانی و جبیـن و رخ آن و این ببـوس
دست خدای را به حقیقت به دست گــیر این شعر بخـوان و زمین را چنین ببـوس
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
ایـن کــار رستــم زال اســت ای پسـر نــه کــار بچه بازی و حال است ای پسر
اینـــکار کار شیر و پلنگ است و ببرهاست می کار روبه است و شغال است ای پسر
مردانه رو اگر پـــی این کــار میــروی بی پیــرو اوســتا محال است ای پـــسر
این شعر را ز صدق بــبانگ بلند خوان جز این تمام خواب و خیال است ای پسر
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
اول برهنه چونکه شدی زیـر ســنگ رو اما نه خستـه چابک و چست و زرنگ رو
از پیش کسوتان همه دم احــترام کـــن تو شق گمــان مباش ظریف و زرنگ رو
جاسنگ را ببوس و بخواه از علــی مدد با یــاری علــی به میـــان دو سنـگ رو
در بحر عشق غوطه زن و ختم کن کلام ایــن جمــله را بگــو و به کـام نهنگ رو
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
اول میان گود چــو رفتــی زمین ببوس یعنــی زمیــن بنام جهــان آفرین ببوس
هر جا که جای تست فروتر از آن بپـای بشناس جای خویش و بـدستت نگین ببوس
بـــازوشان و سینــه کــار آزمـودگان از بــهر احتـــرام به آداب دیــن ببـوس
این شعر را بخوان و ببر بر علـــی پناه تا چنــد گویـمت که چنان و چنین ببوس
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
چون در میان چرخ میانــکوب میزنـــی ای نازنین بچرخ و بـــزن خــوب میزنی
اندر (چهار پا) و (سه پا) در میان چــرخ بردار خوش(شیرجه) که مرغوب میـزنی
قد میکشی چو سرو و عجب راست میکشی خم چون شوی به خصم دغل چوب می زنی
(شش چرخ) تو بهفت فلک سرهمی کشد از دل بکش خروش چــو (لاروب) میزنی
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
خواهیم مــا مدد ز تو یا مرتضـــی علی چون جان بتن رود ز تو یا مرتضی علی
بر هر که هر چه می رسد ای شه تو میدهی هر کار می شود ز تو یا مرتـضی عــلی
هر کس پنــــاه بر تو برد هــر کجا رود از رنج می دهد ز تو یا مرتــضی عـــلی
این شعر را هر آنکه بخـــواند بــرای او امــداد می رســد ز تو یا مــرتضی علی
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
چون کوفتی فرو پی کشتی به آب و تاب نام خدا ببــــر به زبان بهر فتـــــح باب
سرشاخ چون شدی بنما(قوس)خصم را (قوسش)چنان بکن که شود خاک را نــقاب
از (تــوی شاخ) دست بیانداز (پیش قـبض) دست دگــر ببـر ز میان دست وی بتاب
(دسترشکن ) اسیر تو گـردید غم مخور زن بر زمین و نعره برآر از دل خــراب
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
سرشاخ چون شدی نشدت (قوس)دگر حریف (افلاک ) را بــه فکر نمـا بهــر او ردیــف
سینه چو راست کرد (ســـربندپی) بــزن ورنه (درخت کن) بکنش زود ای حریــف
آنرا نخورد (اقل چپ و راستش) بزن تـو زود یا میکنش تو(شیر شکن) چابک و ظریـف
یا با (رکیــبی سرپـــا) کــار وی بســاز پس نعره زن اگر که شدی خسته و ضعیــف
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
چون زلف یار کشتی پر پیچ و خم و خوش است کج کردن دوران و (شکم در شکم)خوش اسـت
گر راست شد (پلنگ شکن) کن حریـــف را ور خاک شد مخالف (پا در علم)خوش است
(حمال بند) شیـوه خاک است و هم (سیک) یا (قفل قیصری) بزنش لیک کـم خوش است
با پــــا به دست خصم (رکیبی) توان زدن کن ورد خویش این سخن ونعره هم خوش است
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
(حمال بند)را تو به (خاک) ار زنی بیـجاست یا که دو رویه (سیک خاک ) زنـــی رواســت
(کنده) اگر کشی تو در آنجا نکـوتر است در نه تو (پاتو) ار بزنــی مطلبت رواسـت
(انـداز گوسفنــد) در آنـجا نــکو شــود چون (کار روی کار)بهـروضع خوش نماست
انداختی چو بـــا این کارهــــا حریــف ایــن نکتــه را ادا بـکنـی نغز و دلرباست
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
یک دست زیر چانه و یک دست پشت سر کن (گـاوتـاب)خصـم دغل را چو شیر نـر
یا کـــه (رکیـبی سـرپا)زن بـه چابکی آنــگونه کـه حـریف نــگردد از آن خـبـر
(قصــاب وار)شـانه او را همـی شکن از هــر طـرف شـده بـه حریـفت مده مفر
برخصم گر ز(شیر شکن) فایـق آمدی زن برزمین چو شیر و بکش نعره از جگر
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
دست فتد چو زیر شکم کار نو بــزن یک پای پشت پا فکن و پس (درو) بـــزن
(دست در مخالف تو) چو قال حریف کند از او عقـــب میفت و چو مردان جلو بزن
گر که حرف خواست کشد (کنده) ترا (زالانه) پور زال صفت ( تو به تو) بـــزن
خواهی به آتشت نکشد گر حریف تو زین لــعل آتشیــن جــگرش را الـو بزن
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
از زیر گر حریف ترا قبضـه کرد ران بــردن ز پشت دست بزیر شـکم تــو آن
(خیمه) بزن به گرده او یا به چابــکی از (کـــله در کفش) کــه بود چاره تو آن
یا تاخت گر بزیر(کف گرگیش)بــزن یا که ( النــگ یاخته اش ) کــن عقب نمان
گر رفت پشت سر تو ز تو (لنگه اش)بکش بر پشت چو فتاد بــرویش همــی بخوان
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
(نجاربند) هیچ بـود پیــش (یزدی بنـد) چــون پهلوان یـزد تـو از ایـن عمل بخند
بر (بـرمه تاب) گوش و (کلاته) بــکار بند بنمــا از ایــن دو کـار به گشتاسب ریشخند
از( لنگ خاکی) در(شتر غلـط) کن حذر هستنــد ایـن دو کـار به یکرشته دلپسند
(رو دست و پا)ز زیر کن و رو به پشت خصم بــر خوان تــو ایــن چکامه به آوازه بلند
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
در روبرو حریف از او (دست تو)بکش کن ضبط بند دست وی و دست او بکش
ور پشت تــو رود مچ پای ورا بگیـــر خم شـــو بگیــر پـــای ورا و فروبکش
اما بــهوش بــطاش مبادا (درو) شوی ایــن انتظــار را همــه جـــا موبموبکش
درکن تو(سر زیر بغل)کن (درخت کن) زن بر زمین و و به فلک آر و هو بکــش
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
ای دل به چابـکی (فته پـا) را بکـار زن (تـو شـاخ) را پس از (فته پا) بر چنار زن
از (لنگ پیش رو) به حذرباش ای جوان (لنــگ کمـر) بــه مــردم نــااستـوار زن
از (تخم بنـد) و از( فلـکه بند) سر مپیچ (چانـه بنـد)(پـــلنـگ شکـن)شیــروار زن
(مهتاب و آفتاب) بسی خوب و دل کشند ایــن کـارها بــزن بـه حریف و هوار زن
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
چون خصم تو (پلنگ شکن)میزند تـرا او را (کلـوم دک) بکنی هست بس به جا
یاکه دودست حریف خود گذران صاف از سرت بنشین که دست خصم درآید ز سر ترا
گر که حریف قصد تو فهمید زود و چست پشــت ار به خصـم شود دست او رها
کار حریف چونکه بدل شدبه لطف حق این شعر را بلند بخـــوان فاش و برملا
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
خصم تو گر بخاک فکنده سده صداع (مقراضک) تو هست ترا بهتــرین دفاع
هر ران تو گرفت به عکسش به خاک رو (مقراضک) ار برای بدل گشتـه اختراع
(مقراضک) ار نشد مچ پای او را بگیر شــور است تــا که کنـد از کار امتناع
گردد سر کلافه به او گم از ایـن عمل این شعر کن تو نقش جبین باخط رقاع
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
این شعر و این فنون که ز مفتون شنفته شد فهرست وار بهر تو فی الجمله گفته شد
ایـــام پهلــوانیش افســوس گشت طی زیرش از این جهان پرآشوب رفتـه شد
دوران شعر و ورزش و عمرش بسر رسید صد همچو وی چو گنج بویرانه خفتــه شد
ایـــن دلنشین چکامه او در میـان گود هر کس که خواند چون گل مولا شکفته شد
کای لنگر زمین و زمان جان هر احـد دست من است و دامن تو یا علی مدد
در بدرقه شعر زیبای پهلوان مفتون صدای صلوات جمعی پهلوانان و حضار فضای زورخانه را عطرآگین نمود و مرشد با صدای پر طنین خود ورزشکاران را به ورزش فرا می خواند و ما در خیال زورخانه کولانج را ترک می کنیم با سپاس از جناب مفتون فرزند برومند پهلوان مفتون همدانی که مرا در تهیه و پژوهش این یادنامه یاری کرده اند . خدا یار و یاور پهلوانان باد.
|